یـا شـهـیـد
گروه اخبار
۱۲ شهریور ۱۳۹۴
1576

آرزوی مادر شهید “منصور سودی” برای شهادت فرزندش

به گزارش یا شهید،  پس از 28 سال دوری، خانواده سردار شهید “منصور سودی” فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصارالمهدی(ع) در معراج الشهدای تهران به دیدار فرزندشان شتافتند. این گزارش حاکیست، با رسیدن ماشین حامل خانواده شهید عکاسان و تصویربرداران برای لحظه ورود مادر شهید صف می کشند. مادر با جثه ای کوچک اما با صلابت […]

به گزارش یا شهید،  پس از 28 سال دوری، خانواده سردار شهید “منصور سودی” فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصارالمهدی(ع) در معراج الشهدای تهران به دیدار فرزندشان شتافتند.

این گزارش حاکیست، با رسیدن ماشین حامل خانواده شهید عکاسان و تصویربرداران برای لحظه ورود مادر شهید صف می کشند. مادر با جثه ای کوچک اما با صلابت قدم در معراج می گذارد. کم کم خواهرها و برادرها نیز به جمع حاضر اضافه می شوند و در آخر فرزند شهید منصور که در زمان شهادت پدر تنها دو سال سن داشت وارد معراج می شوند.

بعد زیارت شهدای معراج توسط خانواده شهید، تابوت شهید “منصور” روی دست‌های بچه های تفحص به داخل معراج منتقل می‌شود. “زینب” دختر شهید که حالا نزدیک به 30 سال سن دارد با لهجه شیرین ترکی به پدر خوش آمد می‌گوید.

روی تابوت با پرچم سه رنگ و مقدس جمهوری اسلامی پوشانده شده. با اجازه مسئولین کمیته پرچم کنار زده می‌شود و کفن سفید رنگ شهید که روی آن با خطی خوش نام شهید نقش بسته نمایان می‌شود. صدای جانسوز ناله‌های  مانده در سینه خواهران و دختر شهید بالا می‌گیرد. مادر شهید صبورانه و آرام به دختر دلداری می‌دهد تا آرامش کند.

همه ی خانواده دور تابوت جمع می‌شوند. هر چند دقیقه یک بار یکی از خواهرها به زبان ترکی چیزی به برادر می‌گوید. خانواده ساعتی را کنار تابوت عزیزشان می نشینند و گریه می کنند. داماد خانواده زیارت عاشورا می خواند و نوحه ای به زبان ترکی توی معراج پخش می شود.

مادر بدون اینکه رد اشکی به صورت و غمی به چهره داشته باشد می‌گوید: “به خاطر اینکه منصور روحیه سرزنده و شاد داشت الان که برای دیدنش آمدم نمی‌توانم گریه کنم وقتی پیکرش را می بینم یاد روحیه شادش می افتم. خیلی بچه شیطون و شلوغی بود. همینطور هم از محرومان دستگیری می کردند. حتی با افرادی که موافق نظام هم نبودند مدارا می کرد.”

صدیقه ریاحی مادر شهید علی سودی از آخرین دیدار با فرزندش چنین یاد می کند: “شبی که قرار بود فردای آن اعزام شود خانه ی ما بودند پدرش هم در حیاط کباب درست می‌کرد. پدر عادت داشت که همیشه زمان اعزام پول تو جیبی می‌گذاشت ولی آن شب آنقدر منصور عجله داشت، که فرصت به دادن پول تو جیبی نرسید و فردا صبح هم برای جبهه اعزام شد. توی خواب آن شب دیدم که گلوله‌ای به کتف منصور اصابت کرده.”

مادر شهید منصور سودی ادامه می‌دهد: “درست است که بچه شلوغی بود و انرژی زیادی داشت ولی آنقدر کارهای خوب و مثبت انجام می داد که هرکاری می کرد مخالفتی نداشتیم. رفتن به جبهه هم یکی از آن کارها بود که ما مخالفتی با آن نکردیم”

صدیقه ریاحی از سال‌هایی می‌گوید که بی‌خبری تنها خبر از منصور جوانش بود: “اطرافیان برای اینکه به من دلداری بدهند دعا می‌کردند و می‌گفتند که ان‌شالله اسیر شده و می‌آید ولی من می‌گفتم خدا نکند اسیر باشد و زیر دست صدام بماند، شکنجه بشود و من راحت اینجا بنشینم؛ یا  آمدنش را آرزو می‌کردم یا شهادت منصور را.”

وی در ادامه می‌گوید: “منصور به همسرش گفته بود من میروم و امیدوارم مفقودالاثر بشوم و پیکرم بر نگردد، تا شما ذره ای از  صبر و مصائب شهدای جاوید الاثر را درک کنید، که به فرموده حضرت آقا برای خانواده شهدای جاویدالاثر که هر لحظه  خبر هجرت پیکر فرزندشان هست شب عملیات است.”

وقتی از او می پرسم که سال های بدون منصور را چگونه می گذراندی، می گوید: “همیشه ذکر و نام و یاد منصور در خانه بوده و ما درد دوری‌اش را حس نکردیم؛ ولی همیشه احسان و خیرات و صلوات را داشتیم.”

مادر شهید از زخم زبان‌ها و کم‌لطفی‌های دیگران که کنایه می زدند “برای اینکه در جامعه ارج و قربی داشته باشی می خواهی مادر شهید بشوی” گفت و در پاسخ به این کنایه‌ها بیان کرد: امام می‌فرمایند “مفقودین در قلب ما هستند”؛ بنابراین منصور هم در قلب من است؛ برای همین این حرف ها در من اثری ندارد.

با وجود ساعت ها درد دل خانواده با شهید اما “زینب” دختر شهید هنوز تاب بردن تابوت پدر را ندارد. می‌گوید: “این همه سال است پدرم تنها مانده”. سر بر روی پیکر پدر می گذارد، گاهی پیکر و گاهی کلاه به جای مانده از پدر را در آغوش می گیرد.

با شنیده شدن صدای اذان، خانواده با پیکر شهید تا روز تشییع خداحافظی می کنند و به همراه حاضران در معراج به اقامه نماز جماعت می ایستند.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: