یـا شـهـیـد
۱۵ مهر ۱۳۹۳
2229

کتاب خبرنگار جنگی …

کتاب «خبرنگار جنگي» خاطرات خانم مريم كاظم زاده كه به كوشش رضارئيسي و توسط انتشارات «يادبانو» وارد بازار كتاب شده است، مريم كاظم زاده، دانشجوي يكي از دانشگاههاي انگليس در سال ۵۷ به فرانسه مي رود و با امام خميني ديدار مي كند. پس از اين ملاقات از فرانسه به ايران بازمي گردد. او با […]

کتاب «خبرنگار جنگي» خاطرات خانم مريم كاظم زاده كه به كوشش رضارئيسي و توسط انتشارات «يادبانو» وارد بازار كتاب شده است،
مريم كاظم زاده، دانشجوي يكي از دانشگاههاي انگليس در سال ۵۷ به فرانسه مي رود و با امام خميني ديدار مي كند. پس از اين ملاقات از فرانسه به ايران بازمي گردد. او با پيروزي انقلاب رسماً حرفه خبرنگاري را در روزنامه انقلاب اسلامي آغاز مي كند.
علاقه به مسائل سياسي و طبيعت حادثه جو، كاظم زاده را مشتاق جريان كردستان مي كند و بدين ترتيب به عنوان اولين زن خبرنگار جنگي تن به خطرمي دهد و به ميان ماجراهاي پرالتهاب و نفسگير مي رود. خبرها و گزارش هاي او كه شاهد عيني درگيريهاي نيروهاي مدافع انقلاب و ضدانقلاب است، به روزنامه ارسال و چاپ مي شود. كاظم زاده در كوران حوادث با شهيد دكتر چمران آشنا مي شود و سپس با گروه شهيداصغر وصالي برمي خورد. گروهي شهادت طلب موسوم به «دستمال سرخها» كه براي دفاع از موجوديت انقلاب همگي دستمال سرخ به گردن بسته بودند تا عهد جان خود را با شهدا فراموش نكنند.
مريم كاظم زاده ـ به رغم مخالفتها ـ با اين گروه همراه و از نزديك شاهد جنگهاي چريكي و جنگ و گريزهاي پرمخاطره و مهيج مي شود. ازدواج خانم كاظم زاده با شهيداصغروصالي در همين دوران اتفاق مي افتد و زندگي مشترك اين زوج در ۲۸آبان 59 مصادف با ظهر عاشورا با شهادت اصغروصالي پايان مي پذيرد. در اين مدت كوتاه گروه «دستمال سرخها» يكي پس از ديگري به عهد سرخ خود وفا مي كنند و شهداي ديگر نيز پس از شهيد اصغر وصالي به او مي پيوندند.
اين وقايع و اتفاقات حوالي آن، با روايت مريم كاظم زاده كتاب «خبرنگار جنگي» را به جمع كتابهاي ماندني خاطرات دفاع مقدس افزوده است. اگرچه به عقيده منتقدين، اين كتاب ۲۳۵صفحه اي مي بايست كامل تر عرضه مي شد.

 

kazemzade.ketab

قسمت هایی از کتاب را با هم می خوانیم :

«… آن شب زندان قصر يك تجربه بود. رشته خبرنگاري برايم بسيار جذاب و با اهميت بود. جوان بودم و پر جنب و جوش. هميشه به دنبال ناشناخته ها و كشف حقايق بودم. سابقه اش بر مي گردد به دوران دبيرستان. اما اين آرزو برايم دور مي نمود. به خاطر جو خانوادگي. جو اجتماع و…»
پيش از پيروزي انقلاب در انگليس بودم و درس مي خواندم. از آن جا به فرانسه رفتم و با امام خميني(ره) روبه رو شدم. فرصتي شد تا به صورت سؤال مكتوب از امام(ره) بپرسم ورود يك زن به وادي خبرنگاري درست است يا نه! امام هم جواب دادند:
«مشروع است به شرط رعايت حجاب»

 

   *******

  «من … بيشتر عكاسي مي كردم، اما چون در صفحات، عكس زياد كار نمي شد، وارد گروه خبرشدم. در شرايط بعد از انقلاب عمده خبرها حول و حوش مسائل سياسي بود. من هم تجربه كسب مي كردم. آن قدر مستقل نبودم كه پاي چاپ يك خبر بايستم. كنجكاوي، شور و هيجان و تازگي موضوع برايم اهميت داشت. به نوعي حادثه جويي هم بخشي از اين خواسته ها بود. مثل جريان كردستان، اين واقعه به سرويس ما ارتباطي نداشت. مربوط بود به سرويس شهرستان ها، اما من اصرار به رفتن داشتم…»

*******

«موقع شستن اصغر، به صورتش بوسه زدم. پیشانی و سر و صورتش را خودم شستم. وقتی او را در کفن پوشیدند، روی کفن آیاتی از قرآن نوشتم. وقتی جمعیت دور قبر او جمع شدند، نگران شدم. می خواستم او را خودم دفن کنم. اما راه باز شد. چه طور، نمی دانم. راه باز شد. رفتم جلو. کفش هایم را کندم. وارد قبر شدم و …»

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: