یـا شـهـیـد
۱۴ دی ۱۳۹۳
808

مردی که کلکسیون تیر و ترکش بود/ با نفسش مین‌ها را رام می‌کرد

وقتی پرسیدند چرا آمدی جبهه، گفت: «نخواستم خود را فدای خودبینی‌ها کنم. با آمدن به جبهه از لجن زاری که بعضی فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم و در محیط الهی و خدایی قرار گرفتم که کسی برای مقام و […]

وقتی پرسیدند چرا آمدی جبهه، گفت: «نخواستم خود را فدای خودبینی‌ها کنم. با آمدن به جبهه از لجن زاری که بعضی فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم و در محیط الهی و خدایی قرار گرفتم که کسی برای مقام و منصب کار نمی‌کند.»

به گزارش یاشهید، هنوز هفده سالش تمام نشده بود که با اولین گروه اعزامی از سپاه کاشمر به عنوان بسیجی ساده به جبهه رفت. ابتدا به سپاه خراسان و سپس به نیروهای تخریب که آن روزها به “گروه مین”  معروف بودند، پیوست. به خاطر تلاش های بی وقفه و خلاقیت بی نظیرش، در گروه تخریب خوش درخشید و به پاس کاردانی و لیاقت تحسین برانگیزش به شورای فرماندهی تیپ ویژه پاسداران راه یافت. در عملیات بستان سخت مجروح شد و استخوان های پشتش به شدت آسیب دید.

جوان ریز نقش و لاغر اندام کاشمری در ادامه، فرماندهی تخریب لشکر 43 امام علی (ع) را بر عهده گرفت. با فداکاری و جان فشانی در عملیات های مختلف و خلق حماسه های ماندگار از جمله «حماسه خندق»، سرانجام در حین خنثی سازی بمب 750 پوندی در کرمانشاه، پودر شد و به آرزوی دیرینه اش رسید.

به بهانه سیزدهم دی ماه، بیست و هشتمین  سالگرد عروج عاشقانه سردار شهید «علیرضا عاصمی» فرمانده تخریب قرارگاه کربلا ، فرازهایی از زندگی این «مرد بی تکرار» را می خوانیم.

نفر نود و هفتم

هر چقدر گریه کرد، فایده نداشت. مسئول اعزام، قبول نکرد و گفت: «از 18 سال به پایین اعزام نمی کنیم» علی فقط یک سال کمتر داشت. اتوبوس ها که آماده حرکت شدند، با حسرت به رزمنده ها نگاه کرد. اشک جلوی چشمهایش را گرفته بود و  خوب نمی دید. دل به دریا زد. دزدکی پرید بالا و سوار اتوبوس شد و خودش را به مسئول اعزام معرفی کرد و گفت: «برادر جواد دلم را نشکن، اسم من را هم به لیست اضافه کن» جواد هم پذیرفت و اسمش را به عنوان نفر نود و هفتم به لیست اضافه کرد و شد مرد جبهه.

تکیده و لاغر

جوانی لاغر و ریزه میزه بود. طوری که وقتی پرسیدند چرا آمدی جبهه، گفت: «یکی از علل آمدن من به جبهه این بود که نخواستم خود را فدای خودخواهی و خودبینی ها کنم با آمدن به جبهه از لجن زاری که بعضی فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم و در محیط الهی و خدایی قرار گرفتم که کسی برای مقام و منصب کار نمی کند»

آقای فرمانده

دوست داشت از همه چیز سر در بیاورد. فعال و با استعداد بود. خیلی زود اصول دیدبانی، نحوه کار با موشک تاو و رانندگی تانک را یاد گرفت. بعد رفت سراغ مین و نحوه خنثی سازی آن. سعی و تلاش علی برای یادگیری فنون نظامی فوق العاده بود. به خاطر همین تلاشها و خلاقیتها و سختکوشی ها بود که مسئولیت فرماندهی تخریب قرارگاه کربلا را به عهده گرفت. دائم در حال یادگیری و یاد دادن بود. از بیکاری و اتلاف وقت بدش می آمد .

کلکسیون ترکش

داشت معبر را برای عبور تانک ها عریض می کرد که با انفجار مهیب مین، زمین گیر شد. به قدری بدنش را ترکش گرفت که وقتی دستگاه مین یاب را روی بدنش می کشید، دستگاه مرتب بوق می زد! دو ماه کامل بستری بود. استخوانهای دستش خرد شده بود. آثار این مجروحیت تا لحظه شهادت همراه علی بود. به خاطر آسیب دیدگی شدید استخوان های پشت او، راه رفتنش فرق کرده بود. با این حال یک لحظه از انجام وظیفه غافل نبود.

خاطره نگار

از کوچکترین فرصتی برای مطالعه استفاده می کرد. به مطالعه خیلی علاقه داشت. به شوخی می گفت: «خوب است مجروح شوم تا روی تخت بیمارستان فرصت مطالعه پیدا کنم.» با مطالعه منابع متعدد مهندسی ارتش و جمع بندی تجربیات خود، جزوات جنگ مین را تهیه و تدوین کرد که در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد بود. علی قلم شیوایی داشت. ضبط خاطرات نیروها از عملیات و پاکسازی آن از یادگارهای مهم اوست.

مرد خطر

هر جا که “خطر” بود، ردپای علی را می شد آنجا پیدا کرد. در عملیات بستان، حین زدن معبر ترکشها بدجوری از خجالت علی درآمدند. یک ماه تمام روی تخت بیمارستان بستری شد. همین که حالش کمی جا آمد، دوباره راه افتاد سمت جبهه. مادرش گفت:« علی جان لااقل صبر کن میله دستت را در بیاورند بعد برو جبهه!» با خنده جواب داد: «مادر من با یک دست هم می توانم کار کنم. الان بعضی از دوستانم یک دست ندارند.»

سوخته عشق

“عباس”، برادرش بود و هم نیروی تحت امرش. مأموریت های سخت تر را به عباس واگذار می کرد. در عملیات والفجر3 به شوخی گفت: «این بار عباس را به جایی می فرستم که برگشتی در کار نباشد» راست گفته بود. درهمین عملیات وقتی خبر شهادت عباس را به علی دادند، یک لحظه دست روی کمرش گذاشت و فقط گفت: «خدا رحمتش کند». جنازه عباس سوخته بود. صورتش قابل شناسایی نبود. روز تشییع جنازه ، اجازه نداد مادرش صورت عباس را ببیند . در عوض قول داد و گفت: «هر وقت من شهید شدم ، جنازه ام را خوب نگاه کن»

سِحر سَحر

به دعای سحر علاقه خاصی داشت. دائم در قنوت نمازهایش، این فراز از دعای سحر را زمزمه می کرد: «الهی! دلم را از نفاق، عملم را از ریا، زبانم را از دروغ و چشمم را از خیانت پاکیزه دار.» به تلاوت قرآن علاقه عجیبی داشت. بعد از نماز صبح، همیشه قرآن می خواند. عادت همیشگی اش بود. می گفت: «قرآن صبح لذت دارد، خوب است روز را با قرآن شروع کنیم». به معنا و مفهوم آیات خیلی حساس بود.

نگین تخریب

«هم خوش اخلاق بود، هم خوش زبان و هم صاحب هوش بالا در جذب افراد. علی صرفا جسور نبود، اگر چه این از لوازم فرماندهی است بلکه جسارت را با هوش بالای خود تکمیل کرده بود. هنرش این بود که با کمترین تلفات کار را جلو می برد و با ارائه طرحهای مختلف از تلفات جلوگیری می¬کرد. » به قول یکی از همرزمانش: «علی عاصمی از مشهورترین و جسورترین فرماندهان تخریب بود که قوه خلاقه و ذهن فعالی داشت»

رضای خدا

تنها اسمش رضا نبود. بلکه واقعاً «رضا» بود. مهمترین چیزی که در زندگی به آن اهمیت می داد، رضای خداوند متعال بود. اکثراً این جمله را تکرار می کرد :«الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک». وصیت کرده بود که این جمله را بالای قبرش بنویسند. می گفت: «باید تنها رضای خدا برایمان مطرح باشد. بگذار هر کسی ناراحت می شود بشود. ولی خدا راضی باشد. سختی مصائب و مشکلات سخت است ولی در راه خدا از عسل هم شیرین تر است.»

دیدار آخر

روزهای آخر خیلی غم داشت. بی قرار و ناشکیب بود. می گفت: «خسته شده ام. نمی دانم چرا خدا من را نگه داشته است؟ خیلی درد دارم و دعا می کنم که خدا مرا با شهادت ببرد» از بس خالص بود، دعایش مستجاب شد و به خیل “شهدا” پیوست. وقتی خبر شهادت علی را دادند، مادرش گفت: «من جنازه عباس را ندیدم. می خواهم جنازه علی را ببینم و او رابه آغوش بکشم تا قلبم آرام شود. علی خودش گفته  اگر من شهید شدم جنازه ام را خوب ببین» بقچه کوچکی آوردند و گفتند: از جنازه علی همین مانده! بقیه اش پودر شده رفته هوا. علی همیشه می گفته «‌اساس تخریب، تخریب نفس است»، روز آخر یعنی 13 دی 65 حین خنثی سازی بمب هشت تنی، همه نفس اش را تخریب کرده برای خدا.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: