یـا شـهـیـد
۱۲ فروردین ۱۳۹۴
4406

جنگی که کارش با او تمام نشد …

واژگان خاکستری مان ، فقط بلدند در مقابلشان ضجه بزنند. برایمان سخت است ، شاید هم محال که حس و حال مادرانی اینچنین را با همان شدت و حدتشان به تصویرهامان سنجاق کنیم.

واژگان خاکستری مان ، فقط بلدند در مقابلشان ضجه بزنند. برایمان سخت است ، شاید هم محال که حس و حال مادرانی  اینچنین را با همان شدت و حدتشان به تصویرهامان  سنجاق کنیم. اصلا مگر می شود، مهر مادری را با چند جمله ، با چند کلمه توصیف کرد و به تصویر کشید. چه باید گفت آنجا که ؛ عشق افلاطونی شان را آن سوی مرزهای گذشت ؛ آن سوی مرزهای ندیدن ؛ جایی که واژه ای یافت نمی شود برای توصیفش ،جا گذاشتند و بخشیدند.اصلا  آنان که برای تحسین بر انگیزی قلمهای ما ” تقبل مناهذا القربان ” نگفتند!جهت احترام و تکریمشان ، باید تمام قد ایستاد در برابر عظمت این شکوه.باید سر بر سجده گاه محراب ابروانشان گذاشت و دریا دریا شرم را اشک کرد و بارید  …

روزها و لحظه ها ، این سنگها با اشکها ولبخند هاشان گره می خورند . اشکهایی که در رثای فراق ریخته می شوند و لبخند هایی که به  عشق خاطرات گذشته بر لب نشسته می شوند.اینجا فراوانند داغهای کمرشکن و زخمهای التیام نیافته ای که مرهمشان فقط آنانی هستند که نگاهشان پرواز کرد و در جهت قبله پروانه ها گم شد.آنانی که دیگر خود خورشیدند و قرابتی نزدیک با عشق دارند …

 

صصص

درلابه لای تارموهای به سپیدی نشسته شان و چشمان سو از دست رفته شان به تماشا نشسته است بازی چوگان نفس. باید شورید بر امتحانات طاقت فرسای جهاد اکبر .بر سختی مشکلات زندگی. درس ایستادگی و مقاومت را فقط باید از پس نگاه  همین مادران پسر از دست داده مشق کرد ویاد گرفت.هر آن دم که از سختی توبه، روی دلمان زرد شد به چشمان مادرانی که بر عکس قابی قفل شده نظر بیفکنیم ؛ بی گمان سردمی شود این هرم عبور از سنگلاخ صعب و دشوارنفس.آسان می شود این گذران روزگار…

روزهای شور و حماسه ، روزهای آتش و گلوله سالها است که پایان یافته اما زمان برای مادران فرزند به دست یار سپرده ،هنوز هم ما بین برگه های تقویم حماسه ،سرگردان است و حیران. آنان هنوز هم در امتداد همان جنگ ، نفس می کشند .ریه هایشان پرمی شود از غم ؛ خالی میشود از آه . کلمات حلقه میزنند میان مردمکانشان وبر خاطرات دیرین رگبار می شوند و می بارند.چون باران بهاری که؛ در انتهای یک روز ابری نم نم می شود بر روی چتر مادری که روی چهار پایه های احساسش در کنار مزار فرزند نشسته و چشم دوخته برسنگ مزاری که سالیان درازی است که فقط رنگ وبوی فراق می دهدو جدایی .آخر جنگ که هنوز کارش با اوتمام نشده است .با او است .در میان جاهایی خالی عشق مادری اش …

 

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: