یـا شـهـیـد
۱۰ شهریور ۱۴۰۰
1451

نامه پدر شهید به فرزندش !

نامه مرحوم حجت الاسلام و المسلمین رضا فیاضی به فرزند شهیدش محمد باقر فیاضی

محمد جان سلام !

چه عجب یادما کردی تو که میدانی به دل بابات چه میگذرد سری به ما بزن مقداری غم غصه ی دوری التیام کند دیدن تو یک آرزو شده تو که در معرفت و خونگرمی زبان زد همه رفقا و فامیل هستی از تو توقع بیشتر دارم .

بابا ما هم دل داریم میدانم هوای مرا داری اما میخواهم تو را ببینم و لذت ببرم تا همه خستگی ها و غصه ها با یک نگاه به زیبایی ها و توانایی ها تبدیل شود . اگر نمیتوانستی و اینکاره نبودی حرفی نمیزدم که در توان تو نباشد بابا.

خودت میدانی اگر یک نگاهی به ما کنی بابا از دارایی هایت چیزی کم نمیشود . خودت میدانی همه آنهایی که دست به دامنت شدند میگویند محمد مشکلات ما را حل کرد . مشکل من یک لحظه با تو بودن است . با رفقای خوبت بودن است از جنس شما کم پیدا میشود لذا جوانمردی کن و ما را دریاب . مگر تو عندربهم یرزقون نیستی ؟

تو آنی هستی که افرادی که می آیند در سالگرد تو و رفقایت نذری میدهند میگویند محمد جواب ما را داده . بله آدم بامعرفت یعنی همین . هنوز جمله ای که در آخرین نامه ات نوشتی : مخلص شما کامبیز یادم هست . راستی داخل دو تا چاه در غار افتادم هر کدام چهارده متر ؟ چگونه من را نجات دادی ؟ راستی شب عروسی داداش سعیدت چه مجلسی درست شد . همه گفتند مثل اینکه عروسی محمد است . تا حالا اینقدر شاد نبودیم گفتم صاحب مجلس محمد است دارد برای عروسی داداشش سنگ تمام میگذارد هرمشکلی بود به تو گفتم تو هم چون با معرفتی دست رد به سینه ام نزدی. باریکلا.

از اون عالم برزخ شب اول قبر و گرفتاری های محشر ما رو رد کن . هوامونو بگیر شفاعت که انتظار زیادی نیست. در حیاط وقتی از روی جنازه ات پای مصنوعی ات را برداشتم گفتم عزم قوی داشتی و نداشتن پا برایت فرقی نداشت . نمیتوانست تو را از راه باز بدارد . حمید دادگسترنیا رفیق عزیزت گفت : حاج آقا عجب غوغایی به پا کردی .

سلام مرا به جمع دوستان برسان . باورم نمیشد روزی به من بگویند پدر شهید !

قامت تو را می دیدم و میگفتم این پسر به همه خانواده آبرو می دهد و دادی ……

پدرت

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: