یـا شـهـیـد
گروه اخبار
۲۰ آذر ۱۳۹۳
1678

مادر شهید محسن رجبی: پایان ۳۰ سال چشم انتظاری، پاداش بزرگ خداوند برای صبوری‌ام بود

این مادر شهید که پس از ۳۰ سال دوری با فرزندش دیدار می‌کرد، گفت: ۳۰ سال چشم به راهش بودم زیرا ایمان داشتم که دوباره همدیگر را می‌بینیم. به گزارش یاشهید ، ام کلثوم رجبی در سخنانی بر بالین فرزند شهید خود گفت: در طول زمانی که فرزندم زنده بود نتوانستم او را خوب بشناسم. قبل […]

این مادر شهید که پس از ۳۰ سال دوری با فرزندش دیدار می‌کرد، گفت: ۳۰ سال چشم به راهش بودم زیرا ایمان داشتم که دوباره همدیگر را می‌بینیم.

به گزارش یاشهید ، ام کلثوم رجبی در سخنانی بر بالین فرزند شهید خود گفت: در طول زمانی که فرزندم زنده بود نتوانستم او را خوب بشناسم. قبل از انقلاب بود که در تاریکی های شب میرفت و می آمد و فعالیت های انقلابی می کرد. او از بچگی و در جریان انقلاب، فعال بود.

وی افزود: این فعالیت های محسن رجبی در دوران انقلاب ادامه داشت تا اینکه انقلاب شد. در قبل از پیروزی انقلاب و در آن مقطع حساس خیلی از فعالیت های او خبر نداشتیم. تا اینکه در یکی از روزها پسر عمه او در نیمه های شب به خانه ما آمد و به محسن گفت که من را لو دادند و اولین جایی را هم که خواهند گشت خانه شما است.

رجبی ادامه داد: این صحبت های آنها ادامه داشت تا اینکه محسن رجبی به پسر عمه خود گفت من درخانه 7 تا کتاب و 40 تا نوار دارم که قرار شد آنها را در جایی مخفی کنند تا وضعیت آرام شود و به کارهای خود ادامه بدهند. یک ملکی در شهریار داشتیم که قرار شد اینها را درآنجا مخفی کنند و آنجا بود که از فعالیت های انقلابی او باخبر شدیم.

این مادر شهید خاطرنشان کرد: سه فرزند من در زمان جنگ در جبهه حضور داشتند. حسن رجبی به من می گفت که اگر صدای توپ و تانک تو گوش من نباشد اصلا خوابم نمی برد. حسن رجبی در دوره بنی صدر در جبهه ها حضور داشت و خدمت می کرد. در حقیقت فرزندان من به همراه پدر خود در یک منطقه حضور داشتند.

وی تصریح کرد: زمانی که او مجروح شد او را به بیمارستان انتقال دادند و خبر مجروح شدن او را نیز پدرش برای من آورد. اول گفتند که مجروح شده ولی اثری ازش نبود. حتی همه فامیل بسیج شدند و همه شهرستانها را نیز برای پیدا کردن او گشتند ولی او نبود که نبود.

رجبی اضافه کرد: اسم او در همه جا بود اما در جایی که اعزام شده بود و از منطقه می آمد اسمی از او نبود. او دیگر نیامد تا اینکه 30 سال از نبود او گذشت و من همه این سالها را با اشک چشم صبر کردم، 30 سال چشم به راهش بودم زیرا ایمان داشتم که دوباره همدیگر را می‌بینیم و در واقع پایان 30 سال چشم انتظاری، پاداش بزرگ خداوند برای صبوری‌ام بود.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: