یـا شـهـیـد
۰۳ دی ۱۳۹۳
775

«شهید محسن رجبی»؛ جبهه را به دانشگاه ترجیح داد

not found

حسن رجبی برادر شهید می‌گوید: محسن رفته بود دوره آموزشی کار با موشک‌ها را دیده بود و در منطقه با همان کار می‌کرد. همین که چند روز برای مرخصی می‌آمد برایش از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) نامه می‌زدند که به حضورت در منطقه نیاز است. به گزارش یاشهید ، «شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی […]

حسن رجبی برادر شهید می‌گوید: محسن رفته بود دوره آموزشی کار با موشک‌ها را دیده بود و در منطقه با همان کار می‌کرد. همین که چند روز برای مرخصی می‌آمد برایش از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) نامه می‌زدند که به حضورت در منطقه نیاز است.

به گزارش یاشهید ، «شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی متولد 1343 در امیریه تهران است. او اعزامی از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بود که در سال 1363 در عملیات بدر و در منطقه جزیره مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمده و در اسارت به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید والامقام از قبرستان الکرخ عراق بعد از گذشت 30 سال از شهادتش طی عملیات تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد. هویت این شهید از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

این شهید 20 ساله سه برادر داشت که یکی از آن‌ها چند سال پیش بر اثر سانحه‌ای فوت شده بود. پدر شهید نیز 14 سال پیش پس از سال‌ها انتظار دار فانی را وداع گفته و به سوی فرزندش پرکشید. شهید محسن رجبی در آخرین اعزام خود به همراه پدرش به عملیات بدر می‌رود و در این عملیات مفقود الاثر می‌شود. او پیش از اعزام به جبهه در کنکور سراسری رشته عمران قبول شد و قصد داشت پس از بازگشت از این عملیات درس خود را ادامه دهد اما به فیض شهادت نائل شد. «حسن رجبی» برادر شهید محسن رجبی متولد 1339 است. او که دو سال از برادر شهیدش بزرگتر است دوران سربازی اش را در جبهه‌های جنگ تحمیلی جنگیده است.

او در رابطه با برادرش  می‌گوید: من و محسن از بچگی با هم بودیم و در یک اتاق با پدر و مادر زندگی می‌کردیم. من هم از اول جنگ منطقه بودم. آموزشی ام را در اصفهان گذراندم و از همانجا عازم آبادان شدم. برادرم از طریق بسیج اعزام شد و من از طریق نیروی انتظامی. سرباز آنجا بودم. محسن همیشه می‌گفت غیبت نکنید. دروغ نگویید. با خدا باشید و نمازتان را بخوانید. مسلمانِ شناسنامه‌ای نباشید. به دنبال دینتان باشید. ببینید اسلام چه می‌خواهد همان را انجام دهید. خیلی مهربان بود. آن موقع دخترم کمتر از یکسال داشت. او را صبح تا شب نگه می‌داشت بدون اینکه خسته شود. اخم و ناراحتی کسی را نمی‌توانست ببیند.

رجبی از روزهایی روایت می‌کند که خبر مفقود الاثر شدن برادر را شنید. او می‌گوید: 23 اسفندماه63 بود که به ما خبر دادند برادرم زخمی شده. از همرزمانش پرسیدم. یکی گفت اصفهان است و یکی می‌گفت شیراز است. همه جا را سرزدم و پرسان پرسان شهرهای مختلف را گشتیم. هم اسم و فامیل او زیاد در بیمارستان‌ها بودند اما خودش نبود تا اینکه 4 سال پیش از سپاه به ما زنگ زدند و گفتند ما دیگر کسی را به عنوان مفقود الاثر در عراق نداریم و برادر شما قطعا شهید شده است. ما هم همین خبر را به مادرمان اعلام کردیم. مادر باور نمی‌کرد و می‌گفت پسرم می‌آید. دو روز پیش هم از معراج شهدا زنگ زدند به من گفتند برادرتان پیدا شده است. یک لیستی به من نشان دادند و گفتند در عراق شهید شده و به خاک سپرده شده است و در تفحص پیدا شده و بدنش را آورده‌ایم. آزمایش‌های ژنتیک که دو سال پیش از مادرتان گرفتیم با نتایج مطابقت دارد و نشان می‌دهد که این پیکر برادر شماست. مادرم همیشه تصور و احساس می‌کرد که برادرم زنده است. اما دیگر باید باور کند او در راه خدا و ملت و به خصوص رهبر رفته است.

برادر شهید تازه شناسایی شده از تخصص محسن در منطقه می‌گوید و ادامه می‌دهد: در جبهه تانک‌هایی بود به اسم تی 72 که آر پی جی به آن‌ها اثر نمی‌کرد. تانک‌ها برای روسیه بود. یک موشک‌های روسی هم بود که این تانک‌ها را با آن می‌زدند. محسن رفته بود دوره آموزشی کار با این موشک‌ها را دیده بود و در منطقه با همان کار می‌کرد. همین که چند روز برای مرخصی می‌آمد برایش از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) نامه می‌زدند که به حضورت در منطقه نیاز است. بلند شو بیا. حتی دانشگاه هم رشته عمران قبول شده بود که برود. گفت این بار که بروم منطقه و بیایم، به دانشگاهم هم می‌رسم. اما دیگر بار آخری بود که اعزام شد و به شهادت رسید. در واقع جبهه را به دانشگاه ترجیح داده بود. پدر من رجبعلی رجبی هم 8 سال در جبهه بود و سرآشپز لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود. ایشان با مادرم پسر عمو دختر عمو هستند. من و برادرم و پدرم با هم سه نفری منطقه بودیم. قسمت من نشد که شهید شوم. ولی هیچ کسی با رفتن ما به مناطق عملیاتی مخالف نبود بلکه تشویقمان هم می‌کردند. خدا را شکر می‌کنم که برادرم شهید شده و حالا پیکرش برگشته است. کاش من هم شهید شده بودم. حالا که بدنش پیدا شده می‌توانیم هر موقع که خواستیم بر سر مزارش برویم و فاتحه‌ای بخوانیم.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: