آنچه می بینید، استعفانامه شهید شعبان فکوری از آموزش و پرورش برای اعزام به جبهه است.
مدیر مدرسه راهنمایی دکتر علی شریعتی قائم شهر بود و عاشق معلمی. با این حال هروقت عملیات می شد، به هر زحمتی که بود خودش را به جبهه میرساند تا سهمی در نبردها داشته باشد؛ تا این که یک بار آموزش و پرورش با اعزامش مخالفت کرد. خیلی ناراحت شد. به هر دری زد تا بالاخره توانست موافقت مسئولین را جلب کند، اما آنقدر این کار طول کشید که سهمیه نیروهای مردمی تمام شد؛ ولی آقا معلم مصممتر از آنی بود که کوتاه بیاید. با چند شهر تماس گرفت و بالاخره توانست توی مشهد سهمیهای برای خودش پیدا کند. چقدر آن روز خوشحال بود. رفت جبهه و بعد از تمام شدن عملیات، دوباره برگشت مدرسه و شد همان آقا مدیر مدرسه که عاشق معلمی بود.
چند وقتی گذشت. باز هم برای جبهه اعلام نیاز به نیرو شد و برای آقا معلم، همه چی از نو شروع. باز هم جبهه و درخواست مرخصی و مخالفت مسئولین اداره و اصرار پشت اصرار… اما این بار راه به جایی نبرد و با اعزامش موافقت نشد. شاید هر کس جای او بود به خودش میگفت «من که تلاشم رو کردم، اداره اجازه رفتن نمیده؛ پس تکلیف از من ساقطه»؛ اما آقا معلم قصه ما، با آن که عاشق معلمی بود، نامهای نوشت و تقاضای استعفا کرد، آن هم نه از سِمت مدیریتش، بلکه از شغلش!
بسمه تعالی
1360/9/29
اداره محترم آموزش و پرورش منطقه قائمشهر
احتراماً چون بفرمان امام مسئله جنگ با کفار بعثی و در حقیقت جنگ با کفر جهانی بسرکردگی آمریکا یک مسئله اصلی میباشد و از طرفی فرمان اخیر امام مبنی بر شرکت مسلمانان در این جنگ اینجانب شعبان فکوری فرزند محمدابراهیم دارنده شناسنامه شماره 22 حوزه 7 قائمشهر مدیر مدرسه راهنمایی تحصیلی دکتر علی شریعتی جهت اعزام به جبهه از آن اداره تقاضای مجوز نمودم امّا چون تقاضای اینجانب مورد موافقت آن اداره محترم قرار نگرفت، ناچاراً بدینوسیله از شغل خودم در آموزش و پرورش استعفا مینمایم.
لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: