یـا شـهـیـد
گروه اخبار
۱۱ اسفند ۱۳۹۳
1138

میهمان وادی السلام به روایت دوستانش …

به گزارش یا شهید به نقل از ره بری ،اینجا کوفه نیست ، مدینه نیست ، تهران است ، اگر چه کوچه ی بنی هاشم ندارد ، اما کوچه هایی دارد که “کوچه های صد شهید” معروف اند. کوچه های که هنوز بوی عطر شهادت در ان به مشام می رسد. گناهان بی حد و […]

به گزارش یا شهید به نقل از ره بری ،اینجا کوفه نیست ، مدینه نیست ، تهران است ، اگر چه کوچه ی بنی هاشم ندارد ، اما کوچه هایی دارد که “کوچه های صد شهید” معروف اند.

کوچه های که هنوز بوی عطر شهادت در ان به مشام می رسد.

گناهان بی حد و حصر ما را در این شهر نبین ، اینجا جوانانی هستند که برای حسین (ع) اقامه عزا می کنند ، جوانانی که حاضرند جان خود را فدای حرم آل الله کنند…

در روزهای گذشته به یکی از همین کوچه های “صد شهید” جنوب پایتخت رفتیم ، تا صحبتی داشته باشیم با دوستان یک شهید.

شهیدی که نه اسمی از او بر روی کوچه هایمان دیده می شود و نه عکسی از او بر روی دیوار های شهر است و نه راهی به رسانه ملی دارد…

به مسجد موسی بن جعفر(ع) در خیابان غیاثی رفتیم تا وصف حال شهیدی را از  دوستانش جویا شویم که هم زخم فتنه گران را بر تن دارد و هم زخم فرزندان معاویه را ….

 

54051_443

 

شهید هادی ذوالفقاری کیست؟

شهید ذوالفقاری که جوانی کاری بود و در پیک موتوری در بازار آهن و … نیز مشغول کار بوده است و یک بار با هزینه شخصی خود بنری را در خصوص شهدا طراحی کرد که در سطح محله نصب شد. نکته جالب این بنر انجا بود که زیر بنر نوشته شده بود : از طرف جبهه فرهنگی ، علیه تهاجم فرهنگی ، گمنام…

در این مجموعه یک صندوق قرض الحسنه هم داریم که شهید با پولی که از راه کارگری به دست می اورد ، بخشی را به صندوق اختصاص داد و از طریق ان موفق شدیم به سه چهار نفر از افراد نیازمند وام بدهیم.

تاجایی که می توانست سعی می کرد به نیازمندان نیز کمک کند.

در آن زمان دوربینی هم ، شبیه همین دوربینی که امروز از او به جای مانده خرید ، هدفش هم این بود تا با استفاده از آن از خاناوده شهدا عکس و فیلم تهیه کرده و خاطرات آنها را جمع اوری کرده و نشر دهد.

 

تحول شهید

شهریور ماه سال ۹۰ بود که تعدادی از بچه های کانون شهید اوینی راهی کربلا شدند.

یکی از دوستان شهید در خصوص حال و هوای ایشان در این سفر و علت اصلی تحول وی می گوید:  به نظر من آن اتفاقی که باید برای آقا هادی می افتاد ، در همین سفر افتاد.

بالاخره همه ما که در آن سفر حضور داشتیم ، اهل هیئت بودیم ، اما در حرم ها که حضور می یافتیم حال ایشان با بقیه فرق می کرد و این موضوع در سوز و صدای و حالات ایشان به خوبی مشخص بود.

در روضه بسیار عجیب و غریب بود و اتفاقی که در ان سفر افتاد ، تحول خیلی خوب ایشان بود که ایشان را زیر و رو کرد.

در همان سفر از یکی از دوستان که دروس طلبگی را مطالعه کرده بود ، خواست تا وی را در تحصیل علوم دینی یاری کند.

مدتی در حوزه علمیه ای که واقع در تهران بود ، تحصیل کرد و پس از ان در بهمن ماه سال ۹۰ یعنی ۵ ماه بعد از سفر به کربلا ،  دیگر نتوانست اینجا بماند و برای تحصیل راهی نجف گردیده یکی از دوستان که برادر شهید و اهل نجف بود ، شرایط حضور ایشان در نجف را فراهم کرده و ایشان ساکن نجف شدند.

از زمانی که در نجف ساکن شد ، روی غذاهایی که می خورد دقت می کرد ، برای مثال وقتی غذایی تهیه می کردیم می گفت : از کجا امده ؟ چه کسی پخته ؟ وقتی می گفتیم از خانه آورده ایم و پخت مادر است خوشحال می شد ، اما غذاهای دیگر را خیلی تمایلی به خوردنش نداشت .

بعد از انکه به نجف رفت ، حدود یک سال و نیم در انجا ماند و در تابستان ۹۱ به ایران امد و زمانی هم که می امد حدودا یک الی دو ماه طول می کشید و در این مدت در پایگاه بسیج و مسجد حضور می یافت.هنگام حضور در تهران، همواره ناراحت از حجاب زنان بود و خیلی از این بابت گله می کرد.

وقتی در نجف درس می خواند از انجا شب های جمعه تماسی با ما می گرفت و در ماه های اخر خیلی تماسش را با ما کم کرده بود . عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند.

شماره تلفن همراه خود را عوض می کرد و می گفت که من شماره عوض می کنم که رفقا تماس نگیرند ، نمی خواهم علاقه رفقا در دلم باشد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد.

زمانی هم که بین ایران و عراق در رفت و آمد بود ، صحبت شهادت پیش ما نمی کرد، می گفت که عده ای می خواهند به سوریه بروند و و عده ای می خواهند در عراق از حرمین و از اسلام دفاع کنند ، اما از جنگ علیه دشمنان برای ما چیزی نمی گفت.

 

9898989-2-Copy

وقتی که شخصی از زحمات ایشان تشکر می کرد ، می گفت : خرمشهر را خدا آزاد کرد

ایشان خیلی به عشق امام حسین (ع) زحمت کشید و حضرت نیز برای ایشان سنگ تمام گذاشت و زندگیشان طوری شد که هر ۵ شنبه در حرم امام حسین(ع) و دیگر اهل بیت حضور می یافتند و حتی هنگام شهادت پیکر ایشان در تمام حرم ها طواف داده شد.

همشه دائم الوضو بود ، اخلاص داشت ، مداحی هم می کرد و اکثر اوقات ذکر هیئت را می گفت و گاهی به شوخی می گفت : من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم و یا می گفت : امروز در ذکر ۴ هزار تا یا حسین گفتم ، عاشق امام حسین و گریه برای ایشان بود و  واقعا برای ارباب با سوز اشک می ریخت و…

وقتی از او به خاطر زحماتش تشکر می کردیم ، تکه کلامش این بود : خرمشهر را خدا آزاد کرد.

یعنی ما کاری نکرده ایم.

یعنی همه کارها برای خداست.

اگر کسی از او تعریف می کرد ، خیلی بدش می امد.

 

ارادت به سید الشهدا

اسمش این است که جنگ تمام شده، اما از من اگر بپرسی با جرات می گویم که هر نسل از این انقلاب ، شهدای خاص خود را دارد ، ما نسل سومی ها ، همپای نسل اول انقلاب ، امروز داریم شهید می دهیم.

شهدایی که جنگیدن را از شهیدان صدر اسلام آموخته اند ، شهدای نسل ما شهادت را از شهدای جنگ اموخته اند.

اگر نسل اول انقلاب ابراهیم همت داشت، برند معروف نسل سوم انقلاب ، پیراهن غرق در خون شهید هادی ذوالفقاری است.

آری ما به پهلوی شکسته حسین غلام کبیری می نازیم.

ما بسنگ نشسته بر گونه هادی ذوالفقاری را از یاد نخواهیم برد.

ما با آنچه که از شکستگی پهلو خسین غلام کبیری و سنگ نشسته بر صورت هادی ذوالفقاری دیده ایم ، روضه اهل را بیت بهتر درک می کنیم.

خون هادی ذوالفقاری و دیگر مدافعین حرم ، نوچه های آمریکا را ان سوی مرز ها نگاه داشته است و اگر نبودند هادی ذوالفقاری ها ، امروز باید در مرز های خود با حرامیان درگیر می شدیم…

یکی از دوستان شهید ,ماجرا علاقه این شهید به سید الشهدا(ع) را اینگونه بیان می کند:برای امام حسین (ع)با سوز دل بسیار گریه می کرد.

ماه محرم از حساب شخصی خود ، هزینه ای هم برای عزا ی امام حسین (ع) در نظر می گرفت و درآخرین ماه محرم عمرش مبلغ ۲۰۰ هزار تومان به عنوان کمک به هیئت پرداخت کرد و تاکید داشت که هر کجا در مراسم به مشکل برخوردید به من هم اطلاع دهید.

شهید برای اهل بیت علیهم السلام مداحی می کرد و ذکر هیئت را هم ایشان می گفت.

برای امام حسین(ع) واقعا سوخت و هر انچه که خواست از ارباب گرفت ، حرمی نبود که پیکر ایشان را در انجا طواف نداده باشند . کاظمین ، نجف ، کربلا و …

بدون کفن هم ایشان را داخل مزار گذاشتند و یک پرچم امام حسین (ع)از کربلا خریده بود که او را درون همان پرچم گذاشته و به خاک سپردند.

 

9898989-10

 

ماجرای عجیب از شهید برای درک بهتر ، حال امام حسین (ع)

یکی از دوستان شهید ، ماجرایی را از ایشان نقل می کند که شنیدنش خالی از لطف نیست:شهید هادی ذوالفقاری برای بنده تعریف کرد که می خواهم امام حسین(ع) را درک کنم و بفهمم اینکه سه روز ایشان را محاصره کرده و غذا و آب نخوردند چه کشیدند.

یک روز این کار را کردم و سه روز هیچ نخوردم ، نه آب خوردم ، نه غذا خوردم ، روز سوم نه چشمانم ، جایی را می دید نه حال خوبی داشتم ، افتادم و حالم طوری بود که باید با ویلچرجابه جایم می کردند و از ان روز به بعد خیلی برای امام حسین (ع)سوختم و خیلی گریه کردم.

خیلی برای ارباب گریه می کرد ، قرآن ، مداحی و  همچنین  به اهل بیت انس زیادی داشت .

البته ایشان بسیار شوخ طبع بودند و به محض اینکه که در یک جمع حضور می یافت ، خنده را در جمع حاکم می کرد ، اما در عزا امام حسین (ع) سنگ تمام می گذاشت.

سعی می کرد مفاهیم دینی را با شوخی و طنز به نوجوانان بیاموزد ، حتی احکامی که شاید خیلی برای برخی قابل توجه نباشد مانند عنوان کردن مکروهات در وضو را با زبان طنز  به نوجوانان توضیح می داد.

تلاش برای بهبود معیشت مردم

خیلی به حال و احوال مردم اهمیت می داد. ایرانی و ترک و لر کرد و عرب هم برایش فرقی نداشت.

در نجف ، دستگاه اتو ی لوله خریده بود و کارهای لوله کشی منازل را انجام می داد. دوستان  به او می گفتند بابا یه پولی برای خودت بگیر و از این راه در امدی کسب کن…

می گفت : نه این عراقی ها اوضاع مالی خوبی ندارند ، وضعشان خوب نیست…

در نجف یک دوچرخه داشت و راه می افتاد و خانه های افرادی که استطاعت مالی نداشتند و نیاز به کمک داشتند مراجعه می کردو مشکلات انها را بر طرف می کرد.

وقتی بالاترین مقام دولتی ایران دست شهید مدافع حرم را بوسید:

ایشان در قالب اردوهای جهادی نیز در مناطق محروم حضور می یافت و به کارهای عمرانی می پرداخت.

به محرومان در ساخت و ساز و کارهای عمرانی کمک می کرد و به انجام کار فرهنگی در مناطق محروم می پرداخت.

 

54052_880

 

ماجرا شهادت ایشان و اطلاع دوستان از شهادتش

آخرین تماسی که با یکی از دوستان داشتند به شوخی به او گفته بودند : صدای ما را ضبط کن ، ما می رویم شهید می شویم و حسرت می خورید ….

یکی از دوستان شهید ، ماجرا شهادت ایشان را اینگونه نقل می کند : یک شنبه ای که ایشان شهید شد ، فردایش به ما اطلاع دادند که آقا هادی حالشان خوب نیست و بعد مطلع شدیم که شهید شده…

ابتداکه مطلع شدیم ایشان شهید شده تا چند روز فکر می کردیم که هیچ اثری از ایشان نمانده است و علت ان هم این بود که از تعداد ۲۵ نفری که با هم بودند فقط سه پیکر پیدا شده بود و یکی از همرزمان ایشان که زخمی شده بود ، به اشتباه اینگونه اطلاع داده بودند.

ماجرا اینگونه بود که ۲۵ نفر بودند که در یک مغازه ای مستقر شده بودند ، البته گویا این مغازه قبلا تخریب شده بود.

فردی که مجروح شده و با فاصله ای زیاد ، جلوتر از این شهید و دوستانش قرار داشته است در این باره می گوید : یک بولدوزر انتحاری به سمت ما امد و ما از کنارش سریعا فاصله گرفتیم و فاصله ما با شهید ذوالفقاری و دیگر دوستان بیشتر بود و به انها نیز اشاره کردیم که این بولدزر از سوی دشمن آمده است و هرچه که به آنها گفتیم و داد و فریاد کردیم ، صدایمان به گوش انها نرسید و شهید و دوستانش که در آن مغازه اجتماع کرده بودند متوجه نشدند که چه می گوییم و بولدوزر به سمت آنها رفت و انفجار انجام شد ایشان به شهادت رسیدند.

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: