یـا شـهـیـد
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
836

وقتی یک خبرنگار تخریبچی لشکر سیدالشهداء شد+ عکس

داستان کوتاهی از زندگی یک خبرنگار تخریبچی که پر کشید.

به گزارش یاشهید ،اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش. متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت.

خبرنگار افتخاری روزنامه کیهان هم بود. همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که می‌گرفت سیاه و سفید بود. هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت. مثل خبرنگارها خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند.

سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم از منطقه نودشه وارد شهر بیاره عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیاش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن:

“الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم”.

گفتم برادر بگذار غروب مینویسی.

گفت: معلوم نیست تا غروب باشیم…

آخه توی مسیر که میآمدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد میدان مین کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های والمری رفته بودند و تکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود. منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت.

چند روز به عملیات بیت المقدس4 مونده بود که دیدم اخمهاش توهمه.

گفتم: برادر چی شده. مگه کشتیهات غرق شده.

با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست.

گفتم: شاید اشتباهی جابجا شده.

گفت: برای بیت المال بود. از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم.

گفتم: انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچهات باش.

روز 11فروردین 67 یه تعداد بچههای تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد منطقه شاخ شمیران شدند.  ایشون هم همراهشون بود. اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد می‌شدیم اون به دقت بررسی میکرد. دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود، به طوری که جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرماندههان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان و در یک فرصت دیگه ماموریتشان رو انجام بدهند.

تازه بچه های تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد. برای بمباران عقبه واحدها و گردان ها اومده بودند که یه راکت شیمیایی هم نصیب چادرهای بچه های تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و معلم و خبرنگار شهید علی اکبر طحانی، شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.

بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه های چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود.

*جعفر طهماسبی راوی دفاع مقدس

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: