یـا شـهـیـد
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
904

غم و شادی بسیجی‌ها برای حاج احمد مهم بود/ ما هم آرزوی شهادت داریم

غم و شادی بسیجی‌ها و پاسدار‌ها غم و شادی حاج احمد غلامی بود، همیشه در هر ماموریتی همه هم و غمش را می‌گذاشت که تلفات حداقل باشد.

به گزارش یاشهید ،شهید حاج احمد غلامی از فرماندهان لشکر 10 سیدالشهدا و از مستشاران نظامی ایران در سوریه، شهریور سال 1395 در حال دفاع از حرم اهل بیت (ع) در سوریه به شهادت رسید. به مناسبت سالروز شهادت وی جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر 10 سیدالشهدا و همرزم شهید احمد غلامی نوشت:

«یک هفته به ماه محرم سال 1363 مانده بود که از جنوب برای مقدمات عملیاتی که در پیش بود به غرب رفتیم و در سرآبگرم سرپل ذهاب مستقر شدیم.

شب‌ها بعضی از بچه‌های تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات برای شناسایی اطراف «ارتفاع بمو» می‌رفتند و تعدادی دیگر از بچه‌ها نیز همراه شهید نوریان فرمانده گردان تخریب لشکر 10 برای پاکسازی میدان‌های مین به بازی دراز اعزام می‌شدند. معمولا بچه‌هایی که برای پاکسازی می‌رفتند، نزدیک غروب آفتاب به مقر تخریب در سرآبگرم برمی‌گشتند و تا می‌رسیدند وضو گرفته و داخل حسینیه مقر نماز جماعت مغرب و عشا را می‌خواندند و بعد به اطاق‌هایشان بازمی‌گشتند.

یک روز که غروب برای نماز حاضر شدیم کسی را در صف جماعت دیدیم که دو تا عصا کنارش بود و با شهید حاج سید محمد زینال حسینی که آن زمان معاون گردان تخریب بود گرم صحبت است.

از ظاهر کار معلوم بود آدم معمولی نیست چون شهید سید محمد خاضعانه مقابلش نشسته بود، بچه‌ها صف‌های نماز را تشکیل دادند و شهید نوریان جلو ایستاد و نماز را به جماعت خواندیم و بلافاصله شهید سید محمد اعلام کرد که برادرها در حسینیه تشریف داشته باشند تا از بیانات برادر حاج احمد غلامی جانشین تیپ سیدالشهدا (ع) استفاده کنیم.

تازه آنجا فهمیدیم مهمان عزیز امشب ما حاج احمد غلامی است. حاج احمد در عملیات خیبر به شدت مجروح شده بود و برای درمان چند ماهی از جبهه دور بود.

حاج احمد در آن نور کم فانوس در حسینیه سرآبگرم در جمع بچه‌های تخریب لشکر 10 سیدالشهدا (ع) لب به سخن گشود. سال‌هاست از آن شب می‌گذرد و تنها چیزی که از صحبت‌های حاج احمد به یاد دارم این است «بچه‌ها ما در عملیات خیبر بدن‌های زیادی از همسنگرانمان را جا گذاشتیم، این‌ها از برادر برای ما عزیزتر بودند، این‌ها برای خانواده‌هایشان عزیز بودند.» او به تعداد بالای شهدا اشاره ای کرد، در این لحظه دیگر حاج احمد صدایش می‌لرزید و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن. بقیه حرف‌هایش را ادامه نداد و من هم دیدم فضا آماده است برای روضه خواندن معطلش نکردم و از پیکرهای جامانده عریان و بی کفن کربلا خواندم و غوغایی شد. برنامه که تمام شد همه دور حاج احمد را گرفتند و با او رو بوسی کردند.

اتفاقا چند وقت قبل از شهادتش آن شب را به یاد حاج احمد آوردم و حالش تغییر کرد. حاج احمد غلامی از آن فرماندهانی بود که نیروها برایش خیلی اهمیت داشتند. غم و شادی بسیجی‌ها و پاسدارها غم وشادی حاج احمد بود، همیشه در هر ماموریتی همه هم و غمش را می‌گذاشت که تلفات حداقل باشد. شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری‌های پلید در سوریه و عراق رفت.

او رفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن، حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در 65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد.

وقتی در معراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم، روپوش صورتش کنار رفت و چهره کبودش هویدا شد سرم را به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم: حاجی تنهاخوری کردی، قرارمان این نبود. میکروفن را دست گرفتم و این مرثیه را خواندم.

ای پدر و مادر من به فدای لب عطشان تو
نیزه و شمشیر و سنان کفن پیکر عریان تو …

وقتی هم که حاج احمد را داخل خانه قبر گذاشتم و مشغول باز کردن بندهای کفنش شدم در آن هیاهو در گوشش گفتم حاج احمد ما هم آرزوی شهادت داریم برایمان دعا کن».

نظرات

لطفا دیدگاه خودتون رو بیان کنید: